چند روز پیش در نسخه‌ای خطی از شرح فصوصِ «مؤیدالدین جَنْدی» به یادداشتی برخوردم که تاریخ دقیق درگذشت جَنْدی را ثبت کرده بود. تاریخ وفات او در آثار موجود ذکر نشده است. برخی معاصران، بر اساس سخنی از حاجی خلیفه در کشف الظنون ، احتمال داده‌اند که او حدود سال‌های ۶۹۰ تا ۷۰۰ از دنیا رفته باشد، ولی این حدس و گمانی بیش نیست. در همان نسخۀ خطی آمده است که تاریخ تألیف شرح فصوص سال ۷۰۴ است و این خود نشان می‌دهد که احتمال‌های فوق درست نیست. افزون بر این یادداشت، عکسی از نسخۀ خطی شرح قصیدۀ لامیۀ او به دستم رسید و فهمیدم که به جز شرح فصوص و نفحة الروح و تحفة الفتوح کتاب سومی از او به دست ما رسیده است. در اینجا می‌خواهم با کمک این چند آگاهی تازه و اطلاعاتی که پیشتر دربارۀ جَنْدی وجود داشت، تصویر دقیق‌تری از زندگی و آثار او ارائه کنم؛ کاری که پیشتر به این شکل نشده است. در این نوشته از مقدمۀ استاد نجیب مایل هروی بر کتاب نفحة الروح و تحفة الفتوح بسیار استفاده کرده‌‌ام.

«مؤید بن محمود بن صاعد صوفی» که در میان علاقه‌مندان به مکتب ابن‌عربی به «مؤیدالدین جَنْدی» شهرت دارد، یکی از نامدارترین شارحان کتاب فصوص الحکم است و تا پیش از انتشار شرح فصوص عفیف‌الدین تِلِمسانی (متوفی ۶۹۰) به تصحیح استاد اکبر راشدی‌نیا بسیاری ـ از جمله استاد سیدجلال‌الدین آشتیانی و دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی ـ گمان می‌کردند شرح مؤید بن محمود بن صاعد صوفی کهن‌ترین شرحِ فصوص الحکم است (برای توضیح بیشتر، نک: مقدمۀ دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی بر شرح فصوصِ جَندی، ص ۳۷-۴۰).

از مؤید بن محمود بن صاعد صوفی جز شرح فصوص سه کتاب و رسالۀ دیگر نیز در دست است به نام‌های نفحة الروح و تحفة الفتوح ـ که حدود چهل سال پیش به همت استاد نجیب مایل هروی منتشر شده است ـ و شرح قصیده لامیه که هنوز به صورت خطی است. این سه کتاب و رساله به زبان فارسی تألیف شده‌اند.

دربارۀ زندگی و شرح احوال مؤید بن محمود بن صاعد صوفی ظاهراً هیچ گزارش بیرونی وجود ندارد و آگاهی‌های اندکِ ما از او عمدتاً به مطالبی که خودش در آثارش اشاره‌وار مطرح کرده است برمی‌گردد. تنها کسی که در آثار خود مدخلی برای او باز کرده، نورالدین عبدالرحمان جامی (متوفی ۸۹۸) است. وی در کتاب نفحات الاُنس (تصحیح محمود عابدی، ص ۵۵۶-۵۵۸) به‌اختصار از مؤید سخن گفته ولی اطلاعاتی که جامی به دست داده نیز مستقیم نیست و به نوشته‌های مؤید بازمی‌گردد.

نخست از نام و شهرت او سخن بگوییم. درخصوص نام و لقبش، در چهار اثری که از وی باقی مانده مجموعاً هفت بار از خود نام برده است: چهار بار در کتاب نفحة الروح (صفحات ۴۶ و ۶۵ و ۱۴۲ و ۱۵۷) و یک بار در شرح قصیده لامیه (برگ ۴ آ) با تعبیر «مؤید بن محمود بن صاعد الصوفی» و یک بار در ابتدای رسالۀ فارسی بی‌نامش با تعبیر «مؤید بن محمود بن صاعد الادیبی الصوفی» و یک بار در شرح فصوص (ص ۱۰۴) که سلسلۀ نسب خود را کامل‌تر ذکر کرده است: «مؤید بن محمود بن صاعد بن محمد بن محمود بن محمد بن سلیمان». همانطور که ملاحظه می‌کنیم، وی همه جا خود را «مؤید» خوانده است نه «مؤیدالدین» و از این رو در این یادداشت کوتاه نیز او «مؤید» خوانده شده است.

مؤید در کتاب نفحه (ص ۱۴۲-۱۴۴) داستان آغاز سیر و سلوک خود را چنین شرح داده است که در ابتدا با مخالفت جدی پدرش و عالمان محل و استادان و خویشان و دوستان و یاران مواجه شده است. آن‌ها با مؤید جرّ و بحث می‌کردند و دلیل‌های عقلی و شرعی و عُرفی می‌آوردند تا او را از این راهی که برگزیده بود بازدارند. مؤید مدتی کوتاه می‌آمد ولی انگیزه‌ای حقیقی از درون جانش او را به راهی دیگر فرامی‌خواند. مؤید حیران مانده بود و در نهایت خود را به خدا سپرد و تصمیم گرفت به مجلس حافظان قرآن برود و به اولین آیه‌ای که تلاوت شد تفأل بزند. قاری قرآن با آیۀ ۲۴ از سورۀ توبه آغاز کرد: «بگو اگر پدران و پسران و برادران و زنان و خاندان شما و اموالى كه گرد آورده‏ايد و تجارتى كه از كسادش بيمناكيد و سراهايى را كه خوش مى‏داريد نزد شما از خدا و پيامبرش و جهاد در راه وى دوست‏داشتنى‏تر است پس منتظر باشيد تا خدا فرمانش را [به اجرا در]آورد و خداوند گروه فاسقان را راهنمايى نمى‏كند.» (از ترجمۀ محمدمهدی فولادوند).

با این استخاره، مؤید در مسیر خودش استوار شد ولی پدرش که هم استاد او بود و هم بزرگ خاندان به شمار می‌آمد همچنان بنای مخالفت داشت. مادر مؤید سال‌ها پیش از دنیا رفته بود و از ترکۀ او اسباب و اثاثیه و املاکی به مؤید رسیده بود. مؤید برای این که رضایت پدر را به دست بیاورد، همۀ این اموال را به او بخشید و در ضمن هزار دینار نیز به عنوان مهریه به همسرش داد و او را طلاق گفت و بدون اینکه حتا پول سیاهی همراه داشته باشد به نیت حج از دریا گذشت.

متأسفانه مؤید اشاره‌ای به محل زندگی خود نکرده است، ولی اگر بپذیریم که شهرت مؤید به «جَندی» در برخی نسخه‌های شرح فصوص به معنای این باشد که او اهل شهر جَند در کرانۀ شرقی رود سیحون (سیردریا) است، شاید بتوان گفت که مقصود او از «دریا» رود سیحون باشد. به‌ویژه با توجه به اینکه مردمان آن سرزمین رودخانه را دریا می‌نامند، می‌توان این را احتمالی معقول دانست.

مؤید پس از حج راهی آسیای صغیر شده است. وی چیزی از جزئیات سفر خود نگفته است، جز در همین حد که پس از سفر حج خداوند درک صحبت و همراهی صدرالدین قونوی را نصیبش کرده است. مؤید صدرالدین قونوی را «کاملِ عصرِ خویش و قطب الاقطاب وقت» و جانشین خاتم ولایت محمدیه یعنی ابن‌عربی می‌داند. صحبت قونوی ده سال به طول انجامید و تا هنگام مرگ قونوی ادامه داشت. در این مدت مؤید در همۀ خلوت‌ها و چله‌نشینی‌ها و مجاهدت‌های معنوی در کنار قونوی بود تا این که در نهایت قونوی تأیید کرد که او به مرحلۀ کمال رسیده است و می‌تواند از دیگران دستگیری کند ( نفحه، ص ۱۴۴). با توجه این که مؤید ده سال نزد قونوی بوده، او احتمالاً در حدود سال ۶۶۳ به قونیه رسیده است. اگر فرض را بر این بگیریم که سفر او از جَند به مکه و ادای حج و توقف‌های کوتاه و بلند در شهرهای میان مکه تا قونیه همچون بغداد سه سال به طول انجامیده باشد، شاید بتوان گفت که مؤید در حدود ۶۲۰ به دنیا آمده و در حدود بیست سالگی در حالی هنوز فرزندی نداشته از اهل و عیال دوری گزیده و به سفر حج رفته است.

مؤید در ابتدای کتاب شرح فصوصِ خود گفته است که قونوی متن فصوص الحکمِ ابن‌عربی را به او تدریس می‌کرده است، ولی وقتی شرح و توضیح خطبۀ کتاب به پایان می‌رسد، قونوی در باطن او تصرفی می‌کند و مؤید بقیۀ کتاب را می‌فهمد. قونوی دیگر نیازی نمی‌بیند که درس ادامه پیدا کند و به مؤید می‌گوید که خود او نیز صرفاً خطبۀ کتاب را نزد ابن‌عربی درس گرفته و سپس با تصرف ابن‌عربی در باطن قونوی بقیۀ متن را فهمیده است. مؤید از این تشابه میان خودش و استادش بسیار شادمان می‌شود و می‌فهمد که از کتاب فصوص که بشارت الاهی است بهرۀ فراوانی نصیب او شده است. بعد از آن، قونوی از مؤید می‌خواهد که شرحی بر کتاب فصوص بنویسد. مؤید امتثال امر می‌کند و فی‌المجلس خطبۀ کتاب را شرح می‌کند و در آن قواعد و ضوابط کلی و حکمت‌ها و اسرار را به‌اجمال می‌گنجاند، ولی با توجه به اینکه او دائماً ملازم قونوی بوده است، تا هنگام درگذشت قونوی در سال ۶۷۳ فرصت نمی‌کند که دوباره به سراغ شرح بر فصوص برود.

پس از درگذشت قونوی، مؤید قونیه را به قصد بغداد ترک می‌کند. در بغداد تجربه‌های حضرت حق او را فرامی‌گیرد و در نتیجه خلوت می‌گزیند و درهای رحمت خدا بر وی باز می‌گردد. برخی از افاضل که او را می‌شناختند، اصرار می‌کنند که شرح فصوص را به پایان برساند. مؤید بخش‌هایی از شرح خود را می‌نویسد ولی پیش از آن که کتاب به پایان برسد، بغداد را ترک می‌کند ( شرح فصوص، ص ۹-۱۰).

مؤید از بغداد به کجا رفته است؟ خود او چیزی در این خصوص نگفته است، ولی ما احتمال می‌دهیم که از بغداد به تبریز رفته باشد، چرا که حاجی خلیفه گفته است که او در سال ۶۹۱ قصیده‌ای لامیه خطاب به نفس خود سروده و آن را به فارسی شرح کرده است ( کشف الظنون، ج ۲، ستون ۱۵۴۰). حاجی خلیفه چیزی دربارۀ تبریز نگفته است ولی در نسخه‌ای که از این شرح وجود دارد (قاهره، دار الکتب و الوثائق القومیة، فیلم شمارۀ ۱۱۵۷) مؤید آن را به صدرالدین احمد بن عبدالرزاق خالدی زنجانی معروف به صدر جهان (ف ۶۹۷) که در آن تاریخ وزیر گیخاتو خان (ف ۶۹۴) حاکم ایلخانی و ساکن تبریز بوده تقدیم کرده است. صدر جهان «در کرم و سماحت و جود و سخاوت رقم نسخ بر مکارم صاحب ری و حاتم طی کشید و در ایام حیات هر چه از هر جهت حاصل کرد در وجه اِنعام سادات و علما و فضلا و مشایخ مصروف گردانید» (خواندمیر، دستور الوزراء، ص ۳۰۵). یکی از این مشایخ که به خدمت صدر جهان رسیده و کتاب خود را به نام او توشیح کرده، همین مؤید بن محمود بن صاعد صوفی است که در ابتدای شرح قصیدۀ لامیه صدر جهان را به انواع صفات و کمالات ستوده است. اسماعیل پاشا بغدادی نام شرح قصیدۀ لامیه را الدرر الغاليات فی شرح الحروف العاليات ضبط کرده است ( هدیة العارفین، ج ۲، ستون ۴۸۴) ولی در نسخۀ خطی قاهره چنین عنوانی وجود ندارد.

احتمالاً مؤید هم‌زمان با سکونت در تبریز به سرزمین‌های دیگر و به‌ویژه به شهرهای آسیای صغیر نیز می‌رفته است، چرا که کتاب نفحة الروح و تحفة الفتوح را در شهر سینوپ، واقع در شمالی‌ترین نقطۀ ترکیه در کنار دریای سیاه، تألیف کرده و در آن از شرح فصوص و چندین کتاب دیگرِ خود یاد کرده است. مؤید کتاب نفحه را نیز همچون شرح قصیدۀ لامیه به زبان فارسی نوشته و به یکی از بانوان محترم و محتشم سینوپ تقدیم کرده است. تعریف و تمجیدهایی که مؤید از آن بانوی ناشناس کرده است، بسیار جالب است:
«و نام این رساله نفحة الروح و تحفة الفتوح کردیم و تحفۀ حضرت عالیۀ خداوندگار اعظم بانوی عالم ملکة الملکات نتیجة العلی و السعادات مفخر المخدرات شاه خواتین زبیدۀ عصر رابعۀ زمان خلاصۀ دولت و محاسن و مفاخر و سلالۀ پادشاهان اکابر زین الدنیا و الدین رکن الإسلام و المسلمین وفّقها الله تعالی للخیرات و المبرّات و عصمها فی سرادقات الحفظ و الوقایات فی جمیع الأوقات و جعل حضرتها العلیّة محفوفة بأنواع السعادات و مکنوفةً بأصناف البشارات و البرکات و ذُخراً للمبرّات ساخته و فرستادم تا در مطالعۀ اشرف دارد و بدان عمل کند تا به مراتب و مقامات اولیا و کاملان برسد، زیرا که از حسن اعتقاد پاک که در اصل جبلّت و طبیعت شریفۀ ایشان مرکوز است قابلیت جملۀ کمالات انسانی و اهلیت فواضل و فضایل ربانی را دارد.»

مؤید پس از برشمردن این همه فضایل و محامد، درخواست اصلی خود را چنین مطرح کرده است:

«لاجرم ارباب فضایل و اصحاب طریق از باب فواضلِ صدقاتِ عمیمۀ او اسباب معیشی مهیّا و مهنّا دارند، اصحاب حقایق و رقایق از دقایقِ اصنافِ الطاف و دل‌داری و انواع اصطناع مردم‌نوازی ایشان متمتّع و منتفع و از اطراف و اکناف ساحتِ باراحت پیوسته مُنتَجِع و مجتمع چنانکه در بعضی محامد و محاسن آن حضرت به رسم مفاتحت در قلم می‌آمد.»


در اینجا مؤید قصیده‌ای بلندبالا در هجده بیت، که در مدح این بانو سروده است اضافه کرده و به اندازۀ یک صفحۀ دیگر ثنا گفته و توضیح داده است که صیت بزرگی و نیک‌سیرتی و مردم‌نوازی او را از قبل شنیده بوده و اکنون که به «دارالثَّغرِ» سینوپ رسیده است، هزار برابرِ آن شنیده‌ها را دیده است.

از این سخنان به دست می‌آید که مؤید ساکنِ سینوپ نبوده است و الآن به صورت گذری راهش به اینجا رسیده است. می‌توان حدس زد که رفت‌وآمد به شهرهای متعدد او را خسته و رنجور کرده و از نظر مالی تحت فشار قرار گرفته است، وگرنه کسی که همۀ اموالش را در جوانی به پدرش و همسرش بخشید و «علی‌التجرید» به سوی مکه راه افتاده، لابد کارد به استخوانش رسیده است که اینگونه بی‌مبالات برای مسائل مالی در مدح آن بانو دادِ سخن دهد و قصیده بسراید. با توجه به اینکه مؤید در این کتاب از چندین اثر دیگر خود نام برده است، احتمالاً تألیف آن مربوط به اواخر عمر او بوده باشد. این احتمال با توجه به سال تألیف کتاب شرح فصوص (سال ۷۰۴) تقویت می‌شود. بنابراین می‌توان گفت کتاب نفحه بین سال‌های ۷۰۴ تا ۷۱۱ تألیف شده است، مگر این که بگوییم اشاره به کتاب شرح فصوص لزوماً به این معنا نیست که تألیف نفحه پس از اتمام کتاب شرح فصوص صورت گرفته باشد. چه‌بسا هم‌زمان با تألیف شرح فصوص تألیف نفحه نیز انجام شده باشد.

موضوع کتاب نفحة الروح و تحفة الفتوح «در علوم تجلیات و واردات غیبی و مکاشفات و مشاهدات عیانی» است. درست است که مؤید این کتاب را به فارسی نوشته است، ولی فارسی‌نویسی او یک‌دست نیست و با عبارت‌ها و جمله‌های کوتاه و بلند عربی بسیار آمیخته است و کسی که عربی نداند چه‌بسا نتواند از این کتاب بهرۀ درست ببرد. به‌خصوص در پایان فصل‌ها، گاه چندین سطر به عربی است. به نظر می‌رسد، آن بانو بسیار فرهیخته و عالم به عربیت بوده است که مؤید چنین بی‌محابا «دهان پر از عربی» کرده است.

کتاب دارای دو قِسْم است و هر قِسْم دو اصل و هر اصل چندین فصل یا وصل دارد. قِسْم نخست به علوم دینی و معارف مفید می‌پردازد و شامل دو اصل است: اصل نخست در معرفت خداوند و اصل دوم در معرفت انسان کامل. قِسْم دوم درباره اعمال و احوال ارباب طریق است و دو اصل دارد: اصل نخست به نظر در اعمال پرداخته است و اصل دوم به اسرار وصول حقیقی.

مؤید در کتاب نفحه از این افراد نام برده یا مطالبی نقل کرده است: ابراهیم ادهم (ف ۱۶۱) و احمد پسر هارون الرشید معروف به سَبْتی (ف ۱۸۴) و بایزید بسطامی (ف ۲۳۴ یا ۲۶۱) و سهل تستری (ف ۲۸۳) و ابوالحسین نوری (ف ۲۹۵) و ابوزید احمد بن سهل بلخی (ف ۳۲۲) و محمد بن علی بن حامد معروف به قَفّال چاچی (ف ۴۱۷) و امام محمد غزالی (ف ۵۰۵) و ابومدین مغربی (ف ۵۹۴) فخرالدین رازی (ف ۶۰۶) و اوحدالدین کرمانی (ف ۶۳۵) و ابن‌عربی (ف ۶۳۸) و صدرالدین قونوی با تعبیرِ «شیخِ ما»، ولی آن کسی که دل و جان مؤید را تسخیر کرده است کسی نیست جز ابن‌عربی.

ابن‌عربی در ذهن و ضمیر مؤید مقامی بس ارجمند دارد و خاتم ولایت محمدیه است و این را به زبان‌های گوناگون بیان کرده است. گاه می‌گوید «ختم الاولیاء» ( نفحه، ص ۱۳۷) و گاه «خاتم الاولیاء» ( شرح فصوص، ص ۹۶؛ نفحه، ص ۱۲۵) و گاه «خاتم الولایة المحمدیة» ( شرح فصوص، ص ۱۰۹؛ نفحه، ص ۱۴۴) و گاه «خاتم الاولیاء المحمدیین» ( شرح فصوص، ص ۱۵۱؛ نفحه، ص ۱۵۷). افزون بر این، مؤید به عصمت ابن‌عربی کاملاً باور داشت ( شرح فصوص، ص ۱۱۴ و ۱۱۶) و او را در اعلی درجات عصمت می‌دانست و شواهدی بر این مطلب اقامه می‌کرد. خضوع و خشوع مؤید در برابر ابن‌عربی به اندازه‌ای است که در شرح فصوص همه جا از خود به «العبد» و از ابن‌عربی به «الشیخ» یاد کرده است (در چاپ استاد سیدجلال‌الدین آشتیانی یک جا در ص ۱۷ از خود با تعبیر «المؤید» یاد کرده است، ولی همین یک مورد نیز در نسخه‌های معتبر «العبد» است).

تا اینجا از سه کتاب مؤید یاد کردیم: (۱) شرح فصوص الحکم، (۲) نفحة الروح و تحفة الفتوح، (۳) شرح قصیدۀ لامیه. افزون بر این سه کتاب، عناوین چند اثر دیگر نیز در اختیار ما است، به این قرار: (۴) اَذواق الخَتْمَتَیْن. طبق گفته جندی ( نفحه، ص ۳۷)، وی در این کتاب دربارۀ خاتم انبیا در مرتبه نبوت و خاتم اولیا (= ابن‌عربی) در مرتبۀ ولایت بحث کرده است و زبان کتاب عربی بوده است. (۵) اکسیر کمالات الاهی. این کتاب از این که سالک بتواند کمالات و فضایل و سکون و اطمینان را در خود متحقق سازد و اسرار مربوط به این «تحقّق» سخن گفته است ( نفحه، ص ۹۳). مؤید مشخص نکرده است که زبان این کتاب عربی بوده است یا فارسی. (۶) اکسیر الکلمات و (۷) خلاصة الإرشاد و إرشاد الخلاصة.

مؤید هیچ توضیحی درباره این دو کتاب نداده است جز این که زبان آن‌ها فارسی بوده است ( نفحه، ص ۳۷). (۸) شرح مواقع النجوم. ابن‌عربی کتابی دارد با عنوان مواقع النجوم ومطالع أهلة الأسرار والعلوم و کتاب مؤید در واقع شرحی بوده است بر کتاب ابن‌عربی. وی این شرح را در بغداد تألیف کرده است و در آن به‌تفصیل از سلوک به شیوه ابن‌عربی و وارثان او بحث کرده است ( نفحه، ص ۱۳۷). جامى نيز از اين شرح ياد كرده است ( نفحات الاُنس، ص ۵۵۶). (۹) علوم احدی و معارف احمدی. طبق گفته مؤید در نفحة الروح (ص ۳۶) این کتاب دربارۀ تقسیم علوم به علم حقیقی که به ذات حق قائم است و علم غیر حقیقی و نیز فضایل علوم بوده است. از عنوان برمی‌آید که احتمالاً به زبان فارسی بوده است. (۱۰) کتاب الأسماء. مؤید در نفحه (ص ۷۲) از این کتاب یاد کرده است. گویا موضوع این کتاب اسماء الاهی و تعدید اسرار و تحدید انوار و آثار هر یک از اسماء الاهی بوده است. (۱۱) در انتهای نسخۀ خطی شرح قصیدۀ لامیه رساله‌ای به فارسی از مؤید درج شده است که عنوان ندارد.

آقابزرگ تهرانی در الذریعة (ج ۱۷، ص ۱۵۰) از «رسالة فی القضاء و القدر» نوشتۀ مؤید نام برده است که نسخه‌ای از آن در کتابخانه خدیویه مصر وجود دارد، ولی با توجه به جمله آغازین رساله ـ همانطور که استاد نجیب مایل هروی گفته‌اند ـ این رساله احتمالاً همان نفحة الروح و تحفة الفتوح باشد.

***

اکنون بازمی‌گردم به نسخۀ خطی شرح فصوص که تاریخ تألیف کتاب و تاریخ درگذشت مؤید در آن درج شده است. این نسخه به شمارۀ ۱۴۱۷ در کتابخانۀ لاله‌لی استانبول قرار دارد و از موقوفات سلطان سلیم خان بن سلطان مصطفی خان عثمانی (متوفی ۱۲۲۲) است.

در پایان کتاب دو یادداشت وجود دارد که اوّلی حکایت خط مؤلف است دربارۀ تاریخ تألیف کتاب بدین شرح:

«نجز بحمد الله المستعان شرح فصوص الحکم من رشح خصوص الحکم إنشاء بعض الأولاد الإلهیین من ورثة خاتم الأولیاء المحمدیین و هو أبوعبدالله مؤید بن محمود بن صاعد بن محمد بن محمود بن محمد بن محمد بن سلیمان الصوفی الحاتمی حامداً لله و مصلیاً علی رسل الله ... فرغ من تحریره فی حادی عشرین من شهر الله الأصب رجب عمّت میامنه سنة أربع و سبعمائة»


دومین یادداشت مربوط به تاریخ درگذشت و محل دفن مؤید است:

«و جاء خبر وفاة الشیخ المعظم مؤید بن محمود بن صاعد الجندی مؤلف هذا الکتاب رحمه الله رحمة واسعة یوم السبت من عشرین من ذی الحجة سنة إحدی عشر و سبعمائة فی تبریز و قد توفّی فیها رضی الله عنه و أرضاه.»


بنابراین «مؤید بن محمود بن صاعد صوفی» معروف به «مؤیدالدین جَنْدی» در تاریخ ۲۱ رجب ۷۰۴ از تألیف شرح فصوص الحکم من رشح خصوص الکلم فراغت یافته و هنگام مرگ در تبریز زندگی می‌کرده و در روز شنبه ۲۰ ذیحجۀ ۷۱۱ همانجا از دنیا رفته است ـ رحمة الله علیه.

[این یادداشت در حال تکمیل شدن است]

***

بعدالتحریر:
امروز چهارشنبه ۱۸ خردادماه ۱۴۰۱ متوجه شدم که پیش از حقیر جناب استاد اکبر راشدی‌نیا حدود پنج سال پیش در صفحۀ فیسبوک خودشان یادداشتِ مربوط به تاریخ و محل درگذشت مؤیدالدین جندی را از روی همین نسخۀ خطی ذکر کرده و توضیح داده بودند و حقیر با این که در آن زمان آن نوشته را خوانده بودم، بعد از گذشت چند سال، مطلب ایشان به‌کلی از خاطرم رفته بود و هنگامی که چند روز پیش این نسخۀ خطی را دیدم گمان بردم که قبلاً کسی این مطلب را نگفته است. با سپاس و پوزش از آقای راشدی‌نیا با افتخار نوشتۀ ایشان را در اینجا بازنشر می‌کنم:

وفات مؤيدالدين جَنْدی و محل دفن او

اطلاعات تاريخی ما از مؤيدالدين جَنْدی شاگرد برجستۀ صدرالدين قونوی و شارح فصوص بسيار اندک است. به جرأت می‌توان گفت که در منابع تاريخی هيچ اطلاعاتی در مورد وی ذکر نشده است. بيشترين اطلاعات ما از او برگرفته از نفحات الانسِ جامی و دو اثر مهم او يعنی شرح فصوص الحکم و کتاب نفحة الروح و تحفة الفتوح است.

در مورد سال ولادت، محل تولد، سال وفات و محل وفات وی و اينکه زندگی خود را چگونه و در کجاها سپری کرده است هيچ اطلاعی نداريم. از همين روی نويسندگان متأخر در مورد وی به حدث و گمان روی آورده‌اند.

در مدخلی که دایرةالمعارف بزرگ اسلامی به جَنْدی اختصاص داده است اطلاعات بسيار کمی وجود دارد که آخرين پاراگراف آن چنين است:

«تاريخ دقيق درگذشت جندی معلوم نيست، اما با توجه به وفات صدرالدين قونوی در ۶۷۳ ق و نگارش شرح فصوص الحکم در زمان حيات وی و نيز با در نظر گرفتن اين نکته که جندی در قصيدۀ لاميۀ خود به سال ۶۹۱ ق / ۱۲۹۲ م اشاره می‌کند می‌توان چنين استنباط کرد که وی در آخرين دهۀ سدۀ ۷ ق درگذشته است.»

يقيناً اين استنباطات نمی‌تواند صحت داشته باشد، چون بر اساس گزارش عثمان يحيی در کتاب مؤلفات ابن عربی (ص ۴۸۱) شرح فصوصِ جندی طبق آنچه در انتهای نسخۀ کتابخانۀ يحیی افندی (۱/۲۲۳) ذکر شده در سال ۷۰۴ نوشته شده است. مهم‌تر از آن اينکه نسخه‌ای از شرح فصوصِ جندی در کتابخانۀ شهيد علی پاشا نگهداری می‌شود که در سال ۸۲۴ کتابت شده است. اين نسخه از روی نسخه‌ای ديگر که در زمان حيات مؤلف کتابت شده استنساخ شده است و در انتهای آن اطلاعاتی یسيار ارزشمند از مؤيدالدين جندی ارائه شده که چنين است:

«وجاء خبر وفاة الشيخ المعظم مؤيد بن محمود بن صاعد الجندي مؤلف هذا الکتاب رحمه الله رحمة واسعة يوم السبت من عشرين من ذي الحجة سنة إحدی عشر وسبعمائة في تبريز.»

بر اساس اين يادداشت جندی تا سال ۷۱۱ قمری در تبريز بوده و در روز شنبه بيستم ماه ذی‌الحجۀ سال ۷۱۱ زندگی را در اين شهر بدرود گفت.

اين نشان می‌دهد که علوم و معارف ابن‌عربی توسط جندی به تبريز منتقل شده و او حلقۀ واسط بين صدرالدين قونوی و عبدالرزاق کاشانی می‌باشد و قيصری در همين مدرسۀ عرفانی تبريز معارف ابن‌عربی را تلمذ می‌کند که در يادداشتی ديگر در مورد آن بيشتر خواهم نوشت.

پایان نوشتۀ استاد راشدی‌نیا

نوشته‌ استاد راشدی‌نیا از اینجا قابل دسترس است

یادداشت پایانی نسخۀ شرح فصوص
یادداشت پایانی نسخۀ شرح فصوص

آغاز شرح قصیدۀ لامیه
آغاز شرح قصیدۀ لامیه


پایان شرح قصیدۀ لامیه
پایان شرح قصیدۀ لامیه


سه شنبه ۱۷ خرداد ۱۴۰۱ ساعت ۳:۵۹